۱۳۹۵ بهمن ۱۷, یکشنبه

اول اولش غزاله بود که گفته بود خدا نیست.بعد گمونم daniel خیلی سال بعد...
من گفتم نمیدونم خدا چیه و هست یا نیست.ولی یه نظامی حاکمه که بعضی جاها دیدمش.daniel میگفت اون که تو میگی همه اش تصادف بوده و...من گفتم...اون گفت...آقای بابام گفت تو زودی گول حرفای daniel رو خوردی و...
بعدش گفتم :ببین "خودم"!حالا که نمیتونی تصمیم بگیری که تصادف کور بوده یا حساب و کتاب ،بیا کلا دور ماورا رو خط بکش برو تو دنیای ماده ی خالی.
اما هنوزم وقتی مشکلاتی سر می رسن که مربوط به خودم نیستن و دارن آدمای دور و برمو زجر میدن و دنیای ماده هم زورش بهشون نمیرسه....
می خوام دست به دامن همون "قانون"ه بشم...و این خیییییییلی بده...یه جور خیانت به "خودم" یه جور دروغ به "خودم".


پ.ن:البته یادم اومد که بعدها غزاله گفت یه نشونه خواسته و خدا براش فرستاده...اما بعدش دیگه نشد که بدونم هنوزم فک می کنه اون شاهین نشونه ی خدا بوده
1 hour ago

هیچ نظری موجود نیست: